شب عید غدیر، در شهری غریب، سعادت نوشته شدن نامم را داشتم در فهرست شادان به شادی اهل بیت(ع). شاعری روی تراشیده، از علی(ع) میسرود و مداحی یقه گشوده از علی(ع) میخواند و سخنرانی با محاسنی ته مانده، از علی(ع) میگفت.
چند متر آن طرفتر از ما، پشت درهایی که جشن عید را از خستگی شبانه یک شهر بیخبر از غدیر، جدا میکرد؛ آدمهایی در آمد و شد بودند که نه از علی(ع) شنیده بودند و نه به محمد(ص) باور داشتند و نه الله(جل) را میپرستیدند.
تجربه عجیبی بود: اقلیتی محض که شیدای امیرمؤمنان(ع) بودند و اکثریتی قریب به اتفاق، که هیچ نمیدانستند.
ذهنم، سرسپرده فضای جشن نمیشد. «آن «ذکر علی»ای که قرار بود «عباده» باشد، همین بود؟ علی علی گفتن در جمع ناهمگون شیعیان دیار غربت؟»
سخنران از صواب روزه عید غدیر گفت و یک لحظه به سرم زد:
چرا علی علی های ما، «ذکر» نیست؟
نکند «کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم» نیستیم!
نکند دینمان آن قدر فردی و شخصی و درونی شده، که سبک زندگیمان، هیچ فطرت پاکی را شیفته شیعه علی بودن نمیکند!
نکند آن قدر خوب نیستیم که در بهترین بودن، انگشتنمای خلق جهان باشیم تا بخواهند مانند ما بزیند و در اثر زیستن چون ما، مانند ما رفتار کنند و در اثر رفتار چون ما، مانند ما بیندیشند!
نکند وقتی که اثر وجودیمان، تذکری برای حیات طیبه نیست؛ گفتارمان، از باد هوا، کماثرتر خواهد بود!