۱ـ عضویت در حزب کمونیست
ژوزه ساراماگو یک نویسنده کمونیست است. او در ۴۷ سالگی به عضویت حزب مخفی و استالینیستی «پی سی پی» (PCP) درآمد. خود او در اینباره میگوید: «من خیلی دیر به حزب پیوستم. سال ۱۹۶۹ بود. «پی سی پی» جنبشی مخفی بود. من مزه دسیسه و تنش را چشیده ام ولی هرگز زندانی یا شکنجه نشده ام. البته از این بابت باید سپاسگزار دوستانی باشم که در بازجوئی هایشان از افشای نام من امتناع ورزیده اند.»
فعالیتهای ساراماگو در این حزب مخفی آنـقدر گسترش مییابد که رژیم دیکتاتوری پرتغال، به صورت مخفیانه، تصمیم میگیرد او را دستگیر کند. اما از قضای روزگار، به دلیل وقوع انقلاب ۱۵ آوریل ۱۹۷۴، این اتفاق هرگز نمیافتد: «بعد از انقلاب ۱۹۷۴ نام من در آرشیو سازمان امنیت پیدا شد. طبق مندرجات می بایست من در ۱۹ آوریل ـ یعنی چهار روز پس از انقلاب ـ دستگیر می شدم. اغلب دوستانم شوخی می کنند و می گویند که انقلاب به این خاطر روی داد که از دستگیری ساراماگو پیشگیری شود!»
اما پس از وقوع انقلاب، اتفاقات سیاسیای روی میدهد که به کنارهگیری ساراماگو از حزب کمونیست میانجامد. مهمترین این وقایع، حوادث ماه نوامبر سال ۱۹۷۵ است که باعث میشود تصویری منفی از حزب پی سی پی در اذهان مردم شکل بگیرد و حتی افکار عمومی، این حزب را خطری برای مردمسالاری بدانند.
این جدایی از حزب و نبود آینده شغلی باعث میشود که ساراماگوی ۵۲ ساله، به ادبیات روی آورد و تمام وقت خود را، وقف این عرصه کند.
۲ـ نگاه به ادیان
ساراماگو به روایت کاتولیکها از حضرت عیسی (ع) و آیین مسیحیت اعتقادی ندارد. او در رمان «انجیل به روایت مسیح» این بیاعتقادی را نمایانده است. همین رمان بوده است که خشم کاتولیکها را برمیانگیزد و فریاد اعتراض آنان را بلند میکند.
او درباره مسیحیت میگوید: «مسیحیت سعی کرد به ما عشق ورزیدن به دیگران را بیاموزد. اما مسیحیت مرده به دنیا آمده بود! آدم نمی تواند طبق دستور و تحت فرماندهی عشق بورزد. احترام گذاشتن به دیگری همان مقولهای است که ما فراموش کرده ایم. مسیحیت ارزش دردسر نداشت. ما اگر به قربانی کردن برای خدایان قدیمی ادامه می دهیم ، بدان سبب است که همیشه همین گونه بوده ایم.»
از اولین جملههای ساراماگو پس از کسب جایزه نوبل ادبیات این بود: «من به عقاید آدمها احترام میگذارم اما سازمانهای دینی را قبول ندارم.»
پس از اینکه ساراماگو برنده جایزه نوبل ادبیات شد، روزنامه واتیکان به این انتخاب اعتراض کرد. ساراماگو در پاسخ به این انتقاد گفت: «واتیکان بهتر است به کار خودش برسد. روزنامه آنها نوشته من کمونسیت هستم و کتابهای ضد مذهبی مینویسم. من فقط می گویم که برای انسانیت مینویسم.» (۱۳ آذر ۱۳۷۷)
۳ـ نگاه سیاسی
ساراماگو خود مدعی است که زندگی سیاسی را دوست ندارد و برای ایدئولوژی کمونیستی نمی نویسد. او همین مدعا را در اولین جملههای خود پس از کسب جایزه نوبل ادبیات بیان کرده است: «بردن این جایزه مرا در معرض دید بیشتری قرار میدهد و صدایم را به گوشهای بیشتری میرساند. من برای ایدئولوژی نمینویسم. زندگی سیاسی را دوست ندارم. نویسندهای هستم که گهگاه به سیاست دستی می زند.»
اما بنمایههای فکری کمونیستی هیچگاه گریبان ساراماگو را رها نکرده است. نشانههای این طرز فکر، در شیوه انتقاد وی از جهان غرب و زندگی غربی قابل بررسی است. به نظر میرسد ساراماگو با بردن اندیشههای کمونیستی به لایههای پنهان آثارش، ضمن آنکه کوشیده واکنش منفی مخاطبان را کاهش دهد، تاثیر بیشتری نیز بر خوانندگانش بگذارد.
این ادعای نگارنده به نوعی توسط خود ساراماگو تایید شده است: « انگلس بد نگفت که پیام هرچه کمتر صریح و گویا باشد، کاراتر و موثرتر است. باور کردن امری ، بدون شک کردن به آن امر، کاری غیر انسانی است. مثل این می ماند که به بهشت و جهنم باور داشته باشی. و من اعتراف می کنم که حزب نمی تواند پاسخگوی تمامی مسائل باشد.»
ساراماگو در مصاحبه دیگری به سوال «بعضی منتقدان شما را به عنوان اولین و پیشروترین معلم اخلاق و فیلسوف سیاسی، تعریف کرده اند. عناصر بنیادی اخلاق سیاسی و اجتماعی که شما به عنوان یک نویسنده، یک روشنفکر و یک موجود بشری به آن تعهد دارید، چیست؟» اینگونه پاسخ میدهد: «جمله ای از «کارل مارکس» و «فردریک انگلس» چنین می گوید: اگر بشر زاییده شرایط خویش است، پس ضروری است که این شرایط را از روی انسانیت شکل دهیم. این جمله دربرگیرنده تمام عقل و درایتی است که من نیاز داشتم تا همان چیزی بشوم که اکنون به نظر می رسد: یک معلم اخلاق سیاسی.»
«داریوفو» نویسنده همفکر ساراماگو در سال ۱۹۹۷ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. داریوفو وقتی در سال ۱۹۹۹ از برنده شدن «گونترگراس» باخبر شد گفت: «اول من، بعد ساراماگو و اکنون گراس. روشنفکران چپ در استکهلم خوب پیش مىروند!»
۴ـ سفر به فلسطین
در ماه مارس سال ؟۲۰۰، رژیم اسرائیل شهر «رامالله» را محاصره خود درآورده بود و حتی یاسر عرفات، رهبر فقید تشکیلات خودگردان فلسطین را، در دفتر کارد خود حبس کرده بود. در این شرایط سخت، هیئتی از «مجلس بین المللی نویسندگان» برای ابراز همدردی با فلسطینیان و جلب توجه جهانیان به این مساله، به رامالله رفتند و با «محمود درویش» ملاقات کردند. این ملاقات در ۲۵ مارس اتفاق افتاد.
اعضای این هیئت عبارت بودند از: ژوزه ساراماگو (پرتغال)، راسل بانکس (آمریکا)، بریتن بریتن باخ (آفریقای جنوبی)، وینچنزو کنسولو (ایتالیا)، بی دائو (چین)، خوان گوی تیسولو (اسپانیا)، کریستیان سالمو (فرانسه) و ووله سوئینکا (نیجریه).
دیدار این هیئت از فلسطین دستمایه ساخت یک فیلم مستند با عنوان «نویسندگان سرزمینها: مسافرتی به فلسطین» نیز شد که با بیانی شاعرانه، وضعیت سخت زندگی فلسطینیان را روایت میکند.
پس از این سفر، ساراماگو با همکاری نوآم چامسکی (زبان شناس آمریکایی) و جیمز پتراس (جامعه شناس) کتابی را با نام «فلسطین زنده است» منتشر کردند.
در این کتاب متن مصاحبهای طولانی با ساراماگو به چاپ رسیده که در زمان سفر وی به رام الله انجام شده است. او در این مصاحبه می گوید: «این عظیمترین و مستمرترین بی عدالتی اسرائیلی هاست. آنها بر این باورند که هر جنایتی هم که امروز مرتکب شوند، غیر قابل مقایسه با ستمی است که بر آنها رفته. آنها با وجدان موروثی و خونی قوم برگزیده خویش، تصور می کنند ظلمی که بر ایشان رفته، مجوزی است که تا قرنها بی هیچ عقوبتی بر دیگران ستم کنند.»
۵ـ نگاه به ایران
در هفته آخر اردیبهشت ۱۳۸۲ خبرگزاری فرانسه خبر داد شماری از روشنفکران مشهور فرانسوی، آمریکایی، پرتغالی، یونانی، سوئیسی با انتشار بیانیه ای تاسیس کمیته بین المللی با عنوان «گذار ایران به دموکراسی» را اعلام کرده اند.
در این کمیته افرادی مانند ژوزه ساراماگو، گوستاو گاوراس (فیلمساز)، نوام چامسکی و آلبر ژاکار (بیولوژیست) عضویت دارند. بنیانگذاران کمیته مزبور اعلام کرده اند که از تمام وسایلی که در اختیار دارند برای کمک به آزادی همه زندانیان سیاسی، استقرار آزادی های اساسی، برقراری شرایط لازم برای پیگرد قتل های زنجیره ای استفاده خواهند کرد.
۶ـ حمله به عراق
ژوزه ساراماگو در گفتگویی نسبتا مفصل، درباره حمله آمریکا به عراق، ابراز نظر کرده است. ساراماگو درباره این جنگ افروزی میگوید: «این جنگ به واسطه امپراتوری ایالات متحده طرح ریزی شده است. در قرن نوزدهم امپراتوری های جهان به نقطه اوج خود رسیدند، در قرن بیستم سقوط کردند، اما حالا در آستانه سده بیست و یکم دوباره برمی خیزند. اما تفاوت در اینجاست که امروزه تنها یک امپراتوری منفرد حکمفرماست. قبلاً پرتغالی ها، اسپانیایی ها، فرانسوی ها و انگلیسی ها وجود داشتند. حالا اما فقط یک سیستم امپراتوری داریم.»
ساراماگو فروش اسلحه و دستیابی به نفت عراق را از انگیزه های حمله آمریکا می داند. او می گوید: «البته، اینها بخشی از انگیزه های موجود در این جنگ هستند. اما دلایل بی شمار دیگری نیز وجود دارد، برای روشن ساختن این مسأله باید گفت (البته اگر در این جهان بتوان چیزی را به قدر کافی روشن ساخت)، هیچ کشور دیگری در ایالات متحده، نیروی نظامی ندارد اما این امپراتوری در سراسر جهان، نیروی نظامی دارد. این حقیقت ـ که البته به نظر نمی رسد سبب ناراحتی مردم را فراهم آورد ـ فقط و فقط یک معنی دارد: من تقریباً در سراسر جهان نیروی نظامی دارم. به عبارت دیگر من سلطه طلب هستم. این سلطه طلبی در مورد دانشگاه ها و بیمارستان ها به چشم نمی خورد، بلکه فقط در مورد سربازها و اسلحه ها وجود دارد. این موضوع پایان مشخصی دارد: سلطه بر تمام جهان. بهتر است ما در مورد آنچه پشت همه اینهاست، صحبت کنیم نه فقط آنچه در سطح می گذرد.»
مطلب پیشنهادی
درد نوشتن!
وقتی درد نوشتن می خواهد به سراغم بیاید، از یک هفته قبل می فهمم. ویار …