گفتگو با استاد شهریار زرشناس درباره زنده یاد دکتر محمد مددپور
قسمت پایانی
با شهادت آقا مرتضى در سال ۷۲، وضعیت تغییر کرد. یعنى آن ضرباتى را که عده اى مى خواستند به سوره بزنند، دیگر توانستند بزنند. این ضربات اصلاً منجر به تعطیلى سوره و رفتن خیلى ها شد؛ از جمله خود من.
دو نفر- که باید همیشه از آن ها تشکر کنم- تلاش زیادى کردند که ما را در مقابل حملات زهرآگینى که مى شد، نگه دارند. من نمی دانم واکنش آقای زم چه بود ولی درعمل، ما رو به انزوا می رفتیم.
یکى از آن دو نفر آقاى دکتر محمد رجبى بود- خدا حفظش کند- که در آن زمان، فکر مى کنم معاون پژوهشى حوزه بود. او از روند امور خیلى ناراحت بود و حتى قصد داشت برود که نهایتاً هم رها کرد و رفت.
یکى هم دکتر محمد مددپور بود که تلاش زیادى کرد تا من را در حوزه نگه دارد.
یادم هست که حتی یک بار، برگشت و گفت: جوی شده است که آقای زم صراحتا گفته تو باید بروی.
آن سال ها سلسله مقالاتى را علیه روزنامه همشهرى- که تازه تأسیس شده بود- در کیهان نوشتم که شاید ۱۳ یا ۱۴ قسمت بود.
آن زمان همشهرى دست تیم [ماشاءالله] شمس الواعظین بود. من علیه این ها، مطالب خیلى تندى را نوشتم. حتى بعضى از عبارات و تعابیر و مفاهیمى را که به کار مى بردند، با جریان فراماسونرى مقایسه کردم و ماهیت لیبرالى شان را بیان کردم.
آن زمان مثل الان نبود که شما به کسى بگویید طرفدار فراماسونرى یا لیبرالیسم هستى و آب از آب تکان نخورد و تازه، خوشحال هم بشوند. در جامعه واقعاً حساسیت وجود داشت. اصلاً اگر مى گفتى این حرف که در سرمقاله همشهرى زده شده، نگاه ولترى به مفهوم آزادى است، ممکن بود تا تعویض تیم تحریریه جلو برود. در واقع هنوز حساسیت هاى ارزشى بالا بود.
مقاله هاى من باعث شد که تیم شمس الواعظین را عوض کردند. ظرف دو سه ماه این تیم رفت و تیم بعدى آمد.
حالا ممکن است دید آن شخص رییس کل- آقاى کرباسچى- عوض نشده بود اما تیم جدیدى آورد و به آن ها گفت آرام تر و ملایم تر بروید تا حساسیت ها برانگیخته نشود.
آقای مددپور به من گفت که چون آقای زم می خواسته رابطه ای با همشهری و با شهردار برقرار کند ـ تازه اوایلی بود که اینها می خواستند به هم نزدیک شوند ـ حضور تو در حوزه دارد این مساله را به هم می زند و اینها گفته اند این را بفرستید برود که دشمن ماست و چرا آنجاست؟
این چیزی است که مرحوم مددپور به من گفت، خدا عالم است.
آن زمان آقای زم خودش می گفت که من می خواهم مشکلات مالی ام را از این طریق حل کنم. البته من نمی دانم و خدا عالم است.
خلاصه آقای مددپور به من گفت که همچنین جوی است و می خواهند تو را رد کنند، حواست باشد.
قبل از اینکه اینها بگویند، من خودم رفتم. البته با من خیلی بد برخورد کردند. چون نامه ای نوشتم و خواستم که آقای زم را ببینم. اما اصلا جواب نامه ام را ندادند و من هم رفتم.
***
پس از شهادت آقا مرتضى و ماجراهاى بعدى، آقاى مددپور در حوزه ماند و تقریباً در دفتر مطالعات دینى هنر ایزوله شد. این دفتر هم مثل سوره، بعد از شهادت آقا مرتضى، از حیز انتفاع خارج شد. دیگر چیزى در نمى آورد و کارى نمى کرد.
آقاى مددپور هم در آن جا کارهاى خودش را مى کرد. مطالعات خودش را دنبال مى کرد، مى نوشت، ویراستارى مى کرد و بعضاً هم ممکن بود چیزى از حوزه دربیاید.
من از این مقطع چیز دیگرى یادم نیست، چون در حوزه نبودم و ارتباطى با آن جا نداشتم. ولى ارتباطم با آقاى مددپور حفظ شده بود.
ایشان این لطف را به من داشت که بعداً در سال ۷۳، زمانى که مدیر گروه کتاب دارى دانشگاه شاهد بود، براى من کلاس هاى زیادى گذاشت و من را به آن جا برد تا تدریس کنم. واقعاً به من اظهار لطف و محبت مى کرد.
***
در سال هاى ۷۳ و ۷۴ و ۷۵،ما مجله «مشرق» را راه انداختیم. یک پاى ثابت کارهاى ما، آقاى مددپور بود. هر شماره مطلبى را از ایشان مى گرفتیم.
یکى از ویژگى هاى آقاى مددپور این بود که خیلى پر کار بود. این ویژگى واقعاً خیلى جالب بود. آدم انرژیتیک و سرحال و با انگیزه و فعالى بود.
ما هر بار که ایشان را مى دیدیم، یکى- دو کتاب چاپ نشده آماده داشت و چهار- پنج مقاله. تازه همه این ها هم تحقیقاتى محققانه و با استنادات و ارجاعات مختلف بود که ما هم استفاده مى کردیم. منتها دیگر ارتباط ارگانیک من با آقاى مددپور حفظ شد و ادامه پیدا نکرد.
یک دلیلش این بود که ما بهره هاى مان را از اندیشه هاى ایشان برده بودیم و حالا مى رفتیم و براى خودمان اجتهاد مى کردیم. حالا شاید در حد اجتهاد و هم نبودیم. منتها این فضولى را مى کردیم.
دیگر کمتر ایشان را به صورت مرتب مى دیدم چون دیگر محفلى نبود. تنها جایى که ما داشتیم دفتر مجله مشرق بود. ایشان هم فرصت نداشت که به دفترمجله بیاید. دیگر دفتر شهید آوینى هم نبود، دفتر مطالعات دینى هنر هم نبود. بنابراین ارتباطات ما بیشتر در حد تماس هاى تلفنى بود.
***
دکتر مددپور، در سه – چهار سال آخر عمر، با پژوهشگاه علوم انسانى – که زیر نظر دکتر مهدى گلشنى است – مرتبط شده بود. در آنجا، گروه بسیار فعال و خوبى از بچه هاى بسیار خوب شکل گرفته با عنوان «گروه تحقیقات سیاسى اسلام» که مسوولیتش با دکتر موسى نجفى است. دکتر ذاکر، دکتر نامدار و دیگران هم هستند.
این گروه، گروه خیلى اصیل و خوبى است، با بچه هاى خوش فکر، با ذوق، متفکر، معتقد، مومن و استوار. که واقعا امید می رود این گروه علوم سیاسی که اینها تاسیس می کنند، یک آلترناتیو سازی در مقابل وضع فاجعه بار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بشود. آنجا را یک جناح التقاطی و سکولار در دست خودش گرفته و از فوق لیسانس به بالا، نمی گذارد کسی ـ جز آنها که از خودشان هستند ـ رشد کند.
کار مقابلش را این بچه ها در پژوهشکده شان انجام می دهند. چون در آنجا کلاسهای درس دارند و مدرک فوق لیسانس و دکترا هم می دهند.
این ها از آقاى مددپور دعوت کرده بودند که عضو هیات علمى آنجا بشود و آقاى مددپور هم این عضویت را پذیرفته بود.
کار قشنگى که آنجا کرده اند و هنوز منتشر نشده، این است که یک متن درسى ]به زبان خارجى[ را، راجع به تاریخ فلسفه سیاسى از ماکیاولى تا روسو، گرفته اند و در جلسات خودشان به بحث گذاشته اند. علاوه بر این که این کتاب درسى معتبر را از زبان انگلیسى ترجمه کرده اند، آن را تحشیه هم کرده اند و به نقد کشیده اند. یعنى یک دوره نقد فلسفه سیاسى غرب است.
یکى از محورهاى اصلى این کار، دکتر مددپور بود و این یکى از یادگارهاى ایشان است که هنوز منتشر نشده.
آخرین بارى که دکتر نجفى را دیدم، ایشان گفت که کار در مرحله حروف چینى و غلط گیرى است.
کار حجیم است و به دنبال ناشر معتبرى بود تا آن را چاپ کند. این کار هم یک کار نو و جدید است.
ما در فلسفه سیاسى و اندیشه هاى سیاسى، آنچه داریم یا ترجمه است و یا تالیف هاى مان بدتر از ترجمه هاى مان است. چون همه از مدل هاى رایج غربى قالب گرفته شده است.
ابداعاتى که بچه هاى ما فرصت کردند داشته باشند، به صورت جرقه هاى پراکنده است.
ابداعات در زمینه اندیشه سیاسى غرب را، خود مرحوم شهید آوینى داشته. بعضاً آقاى دکتر داورى هم این کارها را کرده اند. خود بنده هم شاید در نوشته هایم چیزى داشته ام. دیگران هم ولى به صورت جرقه هاى پراکنده است. یک ساختار منسجم مستقل ارگانیک به هم پیوسته ندارد تا قابل ارایه به دانشجویان، به صورت متن درسى باشد و در مقابل کتاب هاى درسى غرب زده آلترناتیو باشد.
این کار ر ا باید انتشارات سمت مى کرد که نکرد و تازه عکسش را انجام داد.
کتاب هاى انتشارات سمت ارزش خاصى دارد، چون اصلاً براى تدریس در دانشگاه تدوین مى شود. سمت کتاب درسى اى با عنوان اندیشه هاى سیاسى قرن بیستم تدوین کرده که نویسنده آن یک روشنفکر سکولار است و سکولاریست بودن خودش را هم پنهان نمى کند!
کتاب طورى طراحى شده که لیبرالیسم را به عنوان بهترین اندیشه سیاسى به مخاطب ارایه مى دهد، این کار فاجعه است و واقعاً هولناک .
من مخصوصاً نگران این بچه هاى خوب شهرستانى مان هستم که با فضاى تهران و جو آن و صف بندى هایش آشنا نیستند.
بگذریم؛ ان شاءالله این کار دکتر نجفى و دکتر مددپور و بچه ها در پژوهشکده علوم انسانى بتواند این خلأ را تا حدى پر کند.
***
دربهمن ۸۳ یا اوایل اسفند، براى آخرین بار مرحوم مددپور را دیدم، در دفتر مهندس واعظى در مرکز طرح و برنامه ریزى صدا و سیما.
من جزو هیات مشاور این مرکز هستم. کار ما در آن جاجنبه تئوریک دارد و بر خلاف روند کلى کارهاى صدا و سیماست.
در آنجا، وظیفه برنامه ریزى و تدوین استراتژى ها و هدف هاى کلى را بر عهده داریم و کار سبقه نظرى دارد.
در بحث هاى مان در آن جا، همیشه به این نکته مى رسیدیم که ما باید مبانى نظرى اى براى نسبت رسانه ملى با این جامعه مدرن و انقلاب اسلامى تدوین کنیم. یعنى نباید از مدل هاى رسانه اى غرب استفاده کنیم و پیشرفت ها و شکست هایمان را بر اساس همان مدل هاى غربى بسنجیم. بلکه باید خودمان، مدل خودمان را طراحى کنیم.
بى تردید، این مدل باید یک محتوا و زیربناى فلسفى و تئوریک داشته باشد. و چون این رسانه زاییده انقلاب نیست و هفتاد – هشتاد سال قبل ساخته شده و حالا انقلاب با آن روبه رو شده، ما باید این نسبت را تدوین کنیم.
همیشه این بحث بود تا این که آخرین بارى که مسوولان و روساى سازمان ]صدا و سیما[ خدمت آقا رسیدند، ایشان صریحاً روى این مساله تصریح کردند که شما باید روى نسبت رسانه با اخلاق و نسبت رسانه با دین (ایشان چندین موضوع را گفتند) کار کنید.
روال دفتر آقاى واعظى این گونه است که معمولاً بعد از هر دیدار و فرمایش هاى آقا، صحبت هاى ایشان جمع بندى و مکتوب مى شود و روى آن بحث مى کنیم. محورهایى از درون آن بیرون مى آید که این محورها اساس کار ما مى شود.
وقتى دیدیم که آقا این گونه صریح، روى مساله اى که ما مدت ها دغدغه اش را داشتیم، تصریح کردند؛ گفتیم باید چنین کارى بشود. و ما باید روى نسبت رسانه با اخلاق، با دین و با انقلاب کار کنیم و این که رسانه تا چه حدى مى تواند تئورى «دانشگاه عمومى» حضرت امام را تحقق بخشد؛ همچنان که تئورى فضاى جنگ رسانه اى مقام معظم رهبرى را.
ابتدا، آقاى واعظى کار را به من پیشنهاد کرد. من در ابتدا پذیرفتم، اما بعد به ایشان گفتم که واقعاً با توجه به انبوه تعهدات و قول هایى که داده ام، نمى رسم. چرا که این موضوع خیلى جدید و نو است و فرصت ابداعى خیلى زیادى مى خواهد.
ایشان پرسید که چه کسى را پیشنهاد مى کنى؟ گفتم: من جز آقاى دکتر مددپور، کسى به ذهنم نمى رسد. در آن شورا هم بحث شد و همه متفق القول بودند که باید سراغ آقاى مددپور برویم.
از ایشان دعوت شد و ایشان آمد که راجع به قضیه صحبت کنیم و آقاى مددپور کار را در اشل خیلى بزرگ طراحى کرد.
هنوز راجع به جزییات کار بحث بود که این اتفاق افتاد. جزییاتى که متاسفانه همه جا هست و دست و پاگیر. جزییات مالى، که چند نفر باشند، پرداخت ها چه زمانى باشد و …
آن روز که من خدمت ایشان بودم و صحبت مى کردیم، ایشان مى گفت که من عمدتاً موضوع کارى ام را متوجه تکنولوژى و تکنیک هاى مدرن و اینترنت کرده ام. مى گفت اینترنت دنیاى عجیبى است و خیلى جاى کار دارد و من الان به شدت روى این مسایل و آى تى (IT) کار مى کنم.
بعد از در گذشت ایشان از بعضى دوستان شنیدم که ایشان در موسسه اى با نام «آشنا» کار مى کرده است. این موسسه اینترنتى و مربوط به تکنولوژى جدید بود و ایشان خیلى دیدشان به این مساله جلب شده بود. مرحوم مددپور یک بار هم به من گفت که طرح این مسایل و رفتن به سراغ آنها، تلاش به منظور حل آنهاست تا افق هاى فکرى مان را شکل دهیم.
نقل به مضمون مى کنم: گفت مگر چه شد که من آمدم و وارد عرصه هنر شدم؟ در سال هاى پس از انقلاب، عده زیادى از بچه ها مى آمدند و از من مى خواستند و من در مقابل تعداد زیادى سوال و پرسش قرار گرفتم. رفتم و روى آن ها کار کردم. ده سال، پانزده سال و بیست سال رویش کار کردم.
الان هم در مواجهه با همین تکنولوژى جدید اینترنت و این سیستم هاى ارتباطى جدید قرار گرفته ام و از این به بعد، مى خواهم روى این ها متمرکز شوم و کارم روى این هاست.
این افقى بود که ایشان براى خودش ترسیم کرده بود.
***
آخرین بار، در همان دفتر مهندس واعظى در مرکز طرح و برنامه ریزى صدا و سیما، مرحوم مددپور به من گفت: من توانستم بن مایه هاى تفکر خودم را، در زمینه هنر مکتوب کنم و شکل بدهم و آن را بیان و تدوین کنم.
بعد از مرگ ایشان، این براى من تعبیر عجیبى بود. گویى که ایشان آمده و یک وظیفه و رسالت و ماموریت را – که بوده – انجام داده است؛ وقتى هم آن ماموریت تمام شد، رفت.
مطلب پیشنهادی
متن سخنان در آیین رونمایی «دفترهای مشق شکرستان»
خیلی خوش آمدید. امروز از نگاهی، جشن شش ماهگی حوزه هنری کودک و نوجوان هم …
Yek sar be ma bezanid, goroohi as javananeh saken Manchester
سلام … واقعا جالب بود … من زمانی که خبر فوت آقای مدد پور را شنیدم بسیار ناراحت شدم … من هم بسیار علاقه مندم که با شما آشنا بشوم … موفق باشید
سلام دلاور خسته نباشید ….. وبلاگ این جبهه به روز شد ….. فعلا پانزدهم و سی ام هر ماه این وبلاگ به روز می شود…… یاعلی مدد …… تک تیر انداز ….. با اجازتون در وبلاگ آرماگدون با نام شهدا به شما لینک دادیم اگر مارا تحویل نمی گیرید حداقل یک سری به ما بزنید تا لینک خودتون رو ببینید . یا علی