رییس جایی است. قرار است عوض شود. خودش این را میداند و آنها هم که میدانند به رویش نمیآورند. جایش اینجا نبود.
این یک ماهی که قرار است بانگ الرحیل بلند شود؛ بد اخلاق شده. زود عصبانی میشود. به خیلیها پریده.
غروبی دیدمش. حال و روزش را میدانستم اما ندیده بودم. وقتی دیدمش؛ از خودم ترسیدم.
نفهمیدم برداشتن بار مسؤولیت بیتالمال از دوش دردناکتر است یا کنده شدن از چسب صندلی ریاست؟
شب تا داستانی دربارهاش ننوشتم؛ نخوابیدم.
مطلب پیشنهادی
قهرمانکشی ـ نگاهی به فیلم سینمایی «مزار شریف» حسن برزیده
یکی از نیازهای روزگار ما، معرفی «قهرمان»ها به جوانان و نوجوانان است. غربیها در قهرمانسازی، …
یک عادت بد دارم. خیلی وقتها ادامه یک ماجرای متوقف شده را از همان نقطه توقف دنبال میکنم؛ بدون توجه به آثار فاصله زمانی آن توقف. اینجور وقتها اغلب سرخورده میشوم. امشب که سراغ دوستی های فاصله افتاده آمدم؛ احساس کردم هنوز چقدر دغدغه های شبیه به هم و علاقه های مشابه داریم. با این تفاوت که خیلی موفقتری
نیمه شبی و بعد از کلی بی خوابی حالم خوش شد. از ته دل آرزو می کنم که هر روز موفقتر باشی
———–
سرشار: سلام برادر. شرمنده می کنی. التماس دعا