قالب وردپرس افزونه وردپرس

شادی نوشتن یک داستان

فردا سرم شلوغ است. ساعت هفت و نیم صبح باید سرحال و قبراق، تلویزیون باشم و درباره کتابخوانی حرف بزنم و بعد مراسم افتتاح فروشگاه کتاب ترنجستان و بعد سر و کله زدن روی طرحی برای برگزاری یک نمایشگاه کتاب و ….
امروز هم سرم شلوغ بود و ساعت نه شب به خانه رسیدم. خسته بودم و احسان هم شیطنتش گل کرده بود و ….
باید زودتر می‌خوابیدم. باید معمولی می‌بودم و می‌خوابیدم و صبح، سرحال می‌رفتم دنبال کارها. اما ولوله نوشتن به جانم افتاده بود.
سال پیش، «شب برگزاری همایش اسلام و سکولاریسم، ولوله ای به جانم افتاده بود که داستانی بنویسم. می خواستم شب را بیدار بمانم و بنویسم.
یک دو راهی بود: یا معمولی باش و بخواب و صبح، سرحال برو و همایشت را برگزار کند یا شیدایی کن و بنویس و صبح، با خوشحالی خلق داستان و دشواری بیدارخوابی شبانه، همایشت را برگزار کن.
متاسفانه راه اول را انتخاب کردم.»
اما امشب متاسف نیستم. بیدار ماندم و نوشتم.
خواستم شادی‌ام را با شما قسمت کنم.

مطلب پیشنهادی

قهرمان‌کشی ـ نگاهی به فیلم سینمایی «مزار شریف» حسن برزیده

یکی از نیازهای روزگار ما، معرفی «قهرمان‌»ها به جوانان و نوجوانان است. غربیها در قهرمان‌سازی، …

یک دیدگاه

  1. سلام
    حس خیلی زیبایی است.خدارا شکر این این ولوله یک شب صبر کرد
    ممنون که شادیتان را با ما قسمت کردید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *