برای مشورت دعوتم کرده بودند. اکثرشان از دوستان بودند. میخواستند یک شبکه تلویزیونی اینترنتی راه بیندازند.
شب بارانیای بود و تهران خیس خیس. بعد از نماز مغرب و عشا، جلسه با تاخیری ۹۰ دقیقهای شروع شد.
نوبت که به من رسید؛ از ممنوعیت قانون اساسی در این باره گفتم. و اینکه ارادهای بر تغییر تفسیر این منع نیز، نیست.
عزیزی گفت که «مساله ما، این ممنوعیت نیست» و …!
از معدود جاهایی بود که عصبانی شدم. عصبانیتم از این بود که من و همسن و سالهای من، چطور به خودمان اجازه میدهیم منع قانون اساسی را ندید بگیریم؟!
حتی اگر برای مقدسترین نهادها هم کار کنیم؛ قانون ـ و حتی قانون بد ـ قانون است. وقتی در دلدادهترین لایههای جوانان نسبت به نظام، «قانون»، قانون نیست؛ چه توقعی از مخالفان داریم؟
هنوز هم که یادش میافتم؛ عصبانی میشوم.
مطلب پیشنهادی
قهرمانکشی ـ نگاهی به فیلم سینمایی «مزار شریف» حسن برزیده
یکی از نیازهای روزگار ما، معرفی «قهرمان»ها به جوانان و نوجوانان است. غربیها در قهرمانسازی، …