این یادداشت در شماره دوم هفته نامه «۹ دی»، ۱۸ دی ۱۳۸۹ منتشر شده است.
همه رسانههای همگانی، فرزندان هیولایی به نام «مدرنیته» هستند که چند صد سالی است؛ تب آن، جهان را دربرگرفته و سودای مدرن شدن، چشم و گوش جهانیان را پر کرده است. جهان مدرن، جهان «تیراژ» است و در جهانبینی کاپیتالیست آن، هر چه محصول تولیدکننده، در شمارگان بیشتری به دست مصرفکننده برسد؛ اقتصادیتر و بهصرفهتر خواهد بود. همین چهارچوب نظری است که برای انتقال پیام نیز، به دنبال فناوریهایی میگردد که در شمارگانی زیادتر و دسترسیای سهلتر، ابزار انتقال پیام از فرستنده به گیرنده، گردند.
صنعت چاپ و سپس، رادیو، تلویزیون، سینما، اینترنت و هر آنچه در پی آن آید؛ بسترهای فنی این انتقال پیام در جهان مدرن هستند.
جهان مدرن در این آزمون و خطای تاریخی پرهزینه خود ـ که با افتخار آن را «تجربه بشری» میخواند ـ مسیری را میپیماید که ما هنوز اندر خم یک کوچه آنیم! کشورهای شمال، سالهاست که خود را از چنبره مرکزگرایی رهانیدهاند و با توزیع و پراکنش امکانات در گستره جغرافیایی خود، کوشیدهاند به شبهعدالتی در توسعه دست یابند اما کشورهای جنوب، هنوز دست در گریبان گرفتاریهای گامهای نخستین توسعهاند. استفاده از فناوریهای ناسازگار با محیط زیست، نظریههای اقتصادی مشدًد شکاف طبقاتی، ازهمگسستگیها و ناهنجاریهای گونهگون اجتماعی و … از میوههای تلخ مدرنشدن است که پیش از ما، غربیها آن را چشیدهاند و اکنون، مزهمزه کردن ما را به نظاره نشستهاند.
یکی از همین میوههای تلخ گامهای نخستین توسعه، تمرکز رسانههای همگانی در مرکز مدیریت فرآیند توسعه و مدرنیزاسیون است که ما آن را، با شعار اعتراضی «ایران فقط تهران نیست / تهران فقط شمران نیست» شنیدهایم.
در کشور ما، نزدیک به ۷۵ میلیون نفر زندگی میکنند که ۲۱ میلیون نفر آنها در روستاها ساکناند. در بین ۵۴ میلیون نفر شهرنشین، نزدیک به هشت میلیون نفر آنها در شهری چهارطبقه، شلوغ و آلودههوا به نام تهران زندگی میکنند که نزدیک به همه رسانههای همگانی این ۷۵ میلیون نفر، از آنجا راهبری، تولید و منتشر میشود! بدینترتیب یک اقلیت ده درصدی در یک جغرافیای ۷۳۰ کیلومتر مربعی، مدیریت افکار عمومی کشوری را برعهده دارد که ۲۲۵۷ برابر آن است!
کشورهای توسعهیافته، کوشیدهاند دو اشکال بسیار مهم رسانههای همگانی را، از چشم خود، بزدایند: اولین و مهمترین ایراد رسانههای همگانی، «همگانی» بودن آن است! و ایراد دیگر آنها، تمرکزگرایی و اقلیتمداری است!
این دو ایراد را، نظریه «رسانه مشارکتی دموکراتیک» و فناوریهای نوین به شکلی کمرنگ کردهاند و تلاش نمودهاند با یافتن راهی برای «تنوع رسانهای»، «کوچک بودن مقیاس رسانهها»، «محلی بودن انتشار آنها» گیرندگان بیشتری را با بهرهوری بالاتر، با خود همراه سازند.
اما برای مایی که هنوز الگویی برای پیشرفت خود نکشیدهایم و هنوز خیلی از مدیرانمان، در بن دل خویش، دلبسته توسعه و مدرنیزاسیون هستند؛ چارهای جز تحمل سبک زندگی تحمیلی این اقلیت ده درصدی وجود ندارد. روزی باید به دیدن کت و شلوارهای براق مد شده در یک دو هزار و دویست و پنجاه و هفتم این آب و خاک عادت کنیم و روز دیگر، به خاطر اینکه این ده درصد، در دل سرمای زمستان، گوجه فرنگی را گرانتر خریدهاند؛ بیننده پیگیریهای خبرنگاران و پاسخگویی مسؤولان باشیم.
باید از سهمیهبندی سوخت ناراضی باشیم چرا که در شهر اینها، به طور میانگین روزی چهل کیلومتر را باید بپیمایند تا به سر کارشان برسند و بعد از هشت سال، به فکر تودههای گرد و غبار آمده از غرب کشور بیفتیم که حالا پایشان به تهران باز شده و مسؤولان باید به زیر بمباران رسانهها، به فکر راهحلهای کوتاهمدت و میانمدت باشند.
برای این اقلیت ده درصدی، ایران تهران است و اگر فرصت شد کرج و چالوس و محمود آباد و مشهد و قم و اصفهان و شیراز و تبریز و کمی تا قسمتی سمنان و یزد و رفسنجان! پس بیراه نیست که گوینده رادیو از بارش نخستین برف زمستانی و زیبایی آن برایمان حرف بزند و در همان زمان، روستاییان اردبیلی در زیر برفها برای خود راهی باز کنند و اهالی سیستان و بلوچستان، از خشکسالی چندین ساله، نالان باشند.
و باز بیراه نیست که لهجه این اقلیت ده درصدی، لهجه معیار باشد و نود درصد بقیه باید آنقدر لب و زبان خود را بچرخانند تا به لهجه اینها نزدیکتر شوند. نود درصدی که باید مثل تهرانیها، سخن بگویند؛ به گشت ارشاد معترض باشند؛ از سرعت پایین اینترنت بنالند و به ممیزی کتابهای غیراخلاقی بتازند.
و به قول مرحوم محمدحسین شهریار:
«الا ای داور دانا، تو میدانی که ایرانی
چه محنتها کشید از دست این تهران و تهرانی
چه طرفی بست ازین جمعیت جز پریشانی
چه داند رهبری سرگشته صحرای نادانی
چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتر است از زن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من
×××
تو ای بیمار نادانی، چه هذیان و هدر گفتی
به رشتی کلهماهیخور، به طوسی کلهخر گفتی
قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی
جوانمردان آذربایجان را ترک خر گـفتی
تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا تهرانیا انصاف میکن، خر تویی یا من»
مطلب پیشنهادی
قهرمانکشی ـ نگاهی به فیلم سینمایی «مزار شریف» حسن برزیده
یکی از نیازهای روزگار ما، معرفی «قهرمان»ها به جوانان و نوجوانان است. غربیها در قهرمانسازی، …
سلام
خدا قوت
بحث در این مقوله نیاز به کنکاشی گسترده و نقدی جامع داره. متاسفانه ساختار صدا وسیما_مثل خیلی از سازمان ها و نهادهای دیگه و البته بیشتر از همه!_ نه تنها با روند انقلاب پیش نیومده، بلکه بعضا عقبگردهایی هم داشته. متاسفانه خیلی از آرمان ها و ارزش های انقلابی مهجور هستن تو برنامه های صدا و سیما. نمایش دین هم به احمقانه ترین شکل ممکن انجام میشه. تو عرصه های مختلف و بزنگاه های سیاسی اجتماعی هم خنگ میزنه سازمان. دوستان به خودشون زحمت نمی دن حتی تو همین تهران برا مصاحبه برن جنوب شهر! فقز بلدن برن تجریش یا نهایت هفت تیر! شاید اگه صدا و سیما بعد انتخابات ۴ تا مصاحبه با دهاتی ها و روستایی ها میکرد و پخش میشد کمی از توهم تقلب کم میکرد. به هر حال این قصه سر دراز دارد…
امیدوارم با همت مضاعف و تلاش مضاعف نیروهای انقلاب در عرصه رسانه، انقلاب اسلامی ایران صاحب صدا و سیما شود!!
کلیت سخن شما را میپسندم. اما نتیجهای را که میخواهید از آن بگیرید، و نمود آن را در جملات پایانی نوشتهتان میتوان دید، نتیجهی درستی به نظرم نمیرسد.
۱. گشت ارشاد در تهران (و دست کم چند شهر بزرگ دیگر) به اجرا در آمد. بنابراین، دقیقن خودِ آنها هستند که باید این مسأله را تایید کنند یا به آن معترض باشند. شهرستانیها حق ندارند که بگویند در تهران گشت ارشاد باشد یا نباشد.
۲. هم اکنون برخی از کشورها در دهکورههاشان اینترنت ۱۰ مگابایت بر ثانیه دارند. هیچ شهرستانیای از سرعت بالای اینترنت بدش نمیآید.
مباحث را با هم خلط نفرمایید. باید به فکر شهرستانیها بود. باید از تهران مرکزیتزدایی کرد. اما این به معنی تحمیل شیوهی زندگی شهرستانیها به تهران نیست. به معنی هر گونه مبارزه با پدید آمدن توسعهی فنآورانه در تهران و شهرستانها هم نیست.
سلام برادر
دوستی ایرادی از وبلاگم گرفته بود که به نظرم برحق آمد. اما متأسفانه نتوانستم خودم برطرفش کنم. میگفت وبلاگ باید یک صفحه شخضی باشد. زبانش صمیمی و راحت باشد و با خواننده مخاطبه چهره به چهره داشته باشد. اون بندهخدا انتشار مطالب رسمی و مناسبتی رو در وبلاگ درست نمیدونست. کلیت حرفش و اشارههایی که به ماهیت این نوع رسانه (وبلاگ) داشت جای تأمل دارد. اما به گمانم از این جهت وبلاگت بیشبهات به وبلاگ من نیست. (نه از جهت سطح و کیفیت؛ از جهت رویکرد)
یا علی
اگر اینجا مثل فیس بوک، کنار پیام ها گزینه like داشت، پیام رضا رو می لایکیدم!
🙂