پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۲: آشنایی من با سید مهدی شجاعی به سالها پیش باز می گردد. سالهایی که من کودکی خردسال بودم و با بچه های آقای شجاعی، هم بازی بودیم. خانه های استیجاری پدر ما و آقای شجاعی، در یک محله بود و به خاطر همکاری و همفکری آن دو، مادرهایمان هم باهم دوست بودند. (آن زمان، آقای شجاعی «رضوانه سادات» را که اخیرا به رحمت خداوند رفت، نداشت.)
سالها گذشت. ما بچه ها بزرگ شدیم. آقای شجاعی و خانواده اش به محلی دیگر نقل مکان کردند و بالتبع ارتباط خانوادگی ما کمتر شد.
حالا آقای شجاعی ۴۳ ساله است و پدر من، ۵۰ ساله. بچه ها بزرگ شده اند و هریک، در جایی مشغول کار یا تحصیل هستند.
بگذریم.
آقای شجاعی، سال ۸۲ را با یک مجموعه داستان جدید با نام «غیر قابل چاپ» آغاز کرد. نه داستان کوتاه، که اکثرا، پیش از این به چاپ رسیده بودند. این کتاب، در همان هفته های اول، نایاب شد و ….
اما سخن من، درباره محتوای این داستان هاست. آیا متوجه نگاه ویژه شجاعی، به زنان، در این داستانها شده اید؟ شجاعی با این مجموعه داستان چه می خواهد بگوید؟
به امید خداوند، باز هم در اینباره خواهم نوشت.
مطلب پیشنهادی
درد نوشتن!
وقتی درد نوشتن می خواهد به سراغم بیاید، از یک هفته قبل می فهمم. ویار …
چی میخواد بگه ؟؟؟
خیلی خوب
فقط بگو کجا میشه کتاب الکترونیکش رو دانلود کرد؟
سلام کتاباش رو چه طور دانلود کنیم
آقایون به موفقیت هاشون نبالن چون همیشه پای یک زن در میان است!
سلام
باتشکرازشما
من کتابهای سیدمهدی شجاعی روخیلی دوس دارم
اکثرکتاباشو خوندم
خیلی هم دوسش دارم
امااین کتابو نخوندم
میشه ایمیل آقای شجاعی روبرام بفرستین
ممنون میشم